مارلون‌ براندوهای‌ بازی‌ نکرده‌ و‌چخوف‌های‌ قصه‌ ننوشته!

سخنان مهم بازیگر و خواننده محبوب کشور در گفتگوی اختصاصی با سمنان امروز؛

رسول نجفیان: اگر مسأله کمبودهای مالی در میان نباشد، این که من بگویم، هنرمند بزرگی بودم که در این کشور همه با من بد بودند، قدر مرا ندانستند و به من نقش ندادند اما آمریکا و اروپا و کانال‌های ورشکسته ترکیه مرا روی سرشان می‌گذارند و من به کشور ترکیه افتخار دادم و رفتم در آثار «آشغال» آن‌ها بازی کردم، سخن نادرستی است. اصلا از این خبرها نیست! این‌ها چخوف‌های قصه‌ننوشته، کوروساواهای فیلم‌نساخته و مارلون‌براندوهای بازی‌نکرده‌اند!

بسیاری از ما با آهنگ زیبای «رسم زمونه» می‌شناسیمش؛ آهنگی که شعرش را سال‌ها قبل سروده بود؛ وقتی نزدیکی مرگ را با رفتن برادر، مادر و پدر و از میان رفتن خانه پدری، با تمام وجود احساس کرده بود. پدرش، شاگرد «عارف قزوینی» بود و از محیط خانواده، فضایی آمیخته با هنر ساخته بود. در خانواده با انواع هنرها آشنا شد و در اوان نوجوانی دریافت که سینما، مجموعه‌ای از هنرهاست. یک روحانی معلم، عشق به تئاتر را در او دمیده بود. سرودن شعر و خوانندگی نیز در او می‌جوشید. نزدیک به ۴۰ سال پیش، از تحصیل در رشته روان‌شناسی فراغت یافت و حالا پس از گذشت سال‌ها، این بازیگرِ روان‌شناس، اندوخته‌های سال‌های طولانی هنرمندی‌اش را با ما به اشتراک می‌گذارد. در حاشیه جشن فاخر «پدربزرگ‌ها، مادربزرگ‌ها، سلام» فرصت را مغتنم شمردیم و پای صحبت‌های رسول نجفیان نشستیم. نجفیان که با مهربانی زایدالوصفی دعوتمان را برای این گفتگو پذیرفت، دردمندانه از بیماری زیاده‌خواهی در جامعه ما سخن می‌گوید، بر میرایی فعالیت کسانی که با پول به جامعه هنری تزریق شده‌اند، تأکید می‌ورزد و از عرصه تنگ پرداختن به میراث گرانبهای ادبی و عرفانی ایران شکوه می‌کند. شما را به مطالعه این گفتگو دعوت می‌کنیم.

به نظر می‌رسد نوعی ظاهرگرایی در سینما و تلویزیون ما رواج یافته است که نمود آن را در برگزاری جشنواره‌ها می‌بینیم. داریوش ارجمند، پروانه معصومی، پولاد کیمیایی و شبنم قلی‌خانی نخستین کسانی بودند که نسبت به رواج این ظاهرگرایی جلوه‌گرانه واکنش نشان دادند. چه اتفاقی افتاده است که بدین‌سو رفته‌ایم؟
متأسفانه، جریانات گروه‌گرایی که به اعتقاد من نوعی نژادپرستی است، به حدی زیاد شده که ما اصل و متن را فراموش کرده‌ایم و به حاشیه‌ها مشغول شده‌ایم. یک سری مشکلات، مشکلات بشری هستند که ارتباطی به رنگ پوست و… ندارند؛ همچون اعتقاد صهیونیست‌های نادان که می‌گویند عرب و فلسطین نباید وجود داشته باشد، یا همچون کوکلاس کلان‌های آمریکایی

نژادپرست که می‌گفتند بهترین سیاهپوست، سیاهپوست مرده است!
قضاوت البته دشوار است و ممکن است صدها برابر عیبی که من از شما می‌گیرم، در خودم وجود داشته باشد؛ اما روانشناسی اجتماعی می‌گوید که فاجعه از این‌جا آغاز می‌شود که سطح رفاه ما به طور غیرمتعارفی ارتقاء می‌یابد و ما نمی‌دانیم با ثروتمان چه کنیم! این رفاه غیرمتعارف ممکن است به واسطه اختلاس، خوردن مال مردم یا گرفتن حقوق‌های بالا به دست آمده باشد.
در چنین شرایطی است که همسر یک اختلاس‌گر گریه می‌کند که چرا همسر فرد دیگری خانه ۶ میلیاردی دارد و خانه آن‌ها ۴ میلیاردی است! این چشم‌و‌هم‌چشمی‌ها خطاهای بشری هستند. جناب فردوسی می‌گوید رستم و سهراب تلاش نکردند تا یکدیگر را بشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند بلکه:
از آن دو یکی را نجنبید مهر
خرد دور بد مهر ننمود چهر

مانند رستم «زور» می‌خواهیم!
ما گمان می‌کنیم پولمان را از راه حلال به دست آورده‌ایم و این رفتارها بی‌اشکال است اما این رفتارهای دور از خرد، هیچ تفاوتی با فساد و انحراف ندارد. رستمِ پیرمرد، در شب مبارزه با سهراب، به جای شعور برای تشخیص نیکی و بدی، از خداوند «زور» را می‌خواهد:
به یزدان بنالید کای کردگار
بدین‌کار این بنده را باش یار
همان زور خواهم که آغاز کار
مرا دادی ای پاک پروردگار
خداوند هم به او «زور» می‌دهد و رستم با ضربتی پسر خود را می‌کشد… ما همچون رستم، «زور» می‌خواهیم! این، بیماری جامعه ماست که بر اثر زیاده‌خواهی به وجود آمده است. ببینید من می‌توانستم از راه‌های بسیاری، یکی از ثروتمندترین مردم تهران باشم؛ اما به این راه‌ها نرفتم، چراکه برای من ابدا اهمیتی ندارد که فرش خانه استیجاری من چندان نو نباشد و غذای من ساده باشد؛ ما درویشیم…

این منم طاووس علیین شده!
جلوه‌گری‌های از سر رفاه، بدبختی ماست. یکی از هنرمندان برای جلب توجه، پر طاووسی را به کلاهش زده بود! این دست افراد از آن داستان مولانا خبر ندارند که روباهی در خم رنگ افتاد و پوستش رنگین شد و گفت:
که منم طاووس علیین شده! (دفتر سوم مثنوی-بخش ۱۹)
کسانی به خاطر ثروتی، اختلاسی، زحمتی، حلالی و حرامی، در خم رنگ می‌افتند و تصور می‌کنند طاووس علیین شده‌اند، نه! تو همان روباهی… امیدوارم خداوند ما را به راهی راهنمایی کند که از حیله و نیرنگ جدا شویم…

در هر گفتگویی، هنگامی که از هنرمندان می‌پرسند چرا کم‌کار شده‌اید، می‌گویند کارِ خوب نیست! آیا این نقص مربوط به هنرمندان است که پس از چند بازی، شأن خود را از آثاری که در ایران تولید می‌شود بالاتر می‌دانند و یا بلایی بر سر سینما و تلویزیون آمده است که کارِ خوب واقعا کم است؟
این‌ها بهانه‌هایی است که ما برای توجیه خودمان می‌تراشیم. هیچ بلایی بر سر تلویزیون و سینما نیامده است! متأسفانه «من» به هر دلیلی بیکار می‌شوم و باید پرسید چرا وقتی «من» بیکار می‌شوم این توهم به من دست می‌دهد که کار خوب نیست؟ کسی انتقاد کرده بود که چرا دولت به من پول نمی‌دهد تا فیلم بسازم؟ باید گفت تا کسی همچون مرحوم کیارستمی هست، چرا دولت باید به کسی پول بدهد که هر «آشغالی» را بسازد که نه به درد دنیای مردم می‌خورد نه آخرتشان؟!

محال است بی‌هنران جای هنرمندان را بگیرند

در روزگار حاضر، ما با پدیده‌ای به نام مهاجرت بازیگران مواجه شده‌ایم. ادعا می‌شود که در ایران قدر این بازیگران را ندانسته‌اند؛ ضمن آن که می‌گویند نابازیگرانی وارد عرصه بازیگری شده‌اند که نه تنها پولی نمی‌گیرند بلکه برای بازی پول هم می‌دهند و این امر عرصه را بر بازیگران تنگ کرده و موجب بیکاری آنان شده است. دیدگاه شما در این ارتباط چیست؟
این ادعا دروغ محض است. ۲ درصد از افراد ممکن است پولی بدهند و نقشی بگیرند. ممکن است شما در یک اداره به من زیرمیزی بدهید و من برگه‌ای را امضا کنم و کسی هم چیزی نفهمد! اما این که در عالم هنر، منِ بی‌استعداد بی‌هنر با پول شما را راضی کنم که مرا به کارگردانی معرفی کنید تا به من نقش بدهند، باعث آبروریزی خودتان می‌شود و من هم هنرمند نمی‌شوم؛ بنابراین شما چنین کاری نمی‌کنید. ضمن آن که جناب سعدی می‌فرماید: محال است هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جایشان بگیرند. (حکایت سوم گلستان)
عسجدی-هم‌دوره فردوسی- و انوری، هردو شاعران تکنیکال بزرگی بوده‌اند اما چرا ما از فردوسی سخن می‌گوییم؟ چراکه سخنش مانا بود و این هنر فردوسی است که می‌ماند. محیط هنر پاک‌تر از این حرف‌هاست و بی‌هنران را طرد می‌کند. دیگران اگر حس کنند که من برای وارد کردن بازیگر به اثری، پول گرفته‌ام، طردم می‌کنند و آبروی خودم می‌رود.

مارلون‌ براندوهای بازی‌نکرده و چخوف‌های قصه‌ ننوشته!
اما از سویی، من تعجب می‌کنم که کسانی می‌گویند چرا من بیکارم و کسانی دیگر کار می‌کنند. سینما همواره این‌گونه بوده است. اگر مسأله کمبودهای مالی در میان نباشد، این که من بگویم، هنرمند بزرگی بودم که در این کشور همه با من بد بودند، قدر مرا ندانستند و به من نقش ندادند اما آمریکا و اروپا و کانال‌های ورشکسته ترکیه مرا روی سرشان می‌گذارند و من به کشور ترکیه افتخار دادم و رفتم در آثار «آشغال» آن‌ها بازی کردم، سخن نادرستی است. اصلا از این خبرها نیست! این‌ها چخوف‌های قصه‌ننوشته، کوروساواهای فیلم‌نساخته و مارلون‌براندوهای بازی‌نکرده‌اند!
با همه این تفاسیر، اگر هنرمندی گرفتاری مالی داشته باشد، من در مقامی نیستم که به او بگویم چرا چنین کاری کردی؟ باید درنظر داشت که اجاره خانه و گذران معیشت شوخی نیست. من نمی‌دانم وقتی صاحبخانه حکم تخلیه منزل هنرمندی را گرفته باشد، چه باید کرد؟ بالاخره باید دست به کاری زد.

در یک تحلیل کلی از منظر روان‌شناسی که حوزه تخصصی شماست، سینما و تلویزیون ما چه پیامی را به اذهان مخاطبان خود منتقل می‌کنند؟ شما در جایی از نوعی غرب‌گرایی و تقلید از هالیوود در آثار ایرانی سخن گفته‌اید؛ آیا روند پیام‌رسانی کنونی سینما و تلویزیون، منطبق بر ضرورت‌ها و نیازهای ماست؟
ما برای شناخت ضرورت‌ها و پیامی که باید به جامعه منتقل کنیم، باید مرارت‌ها بکشیم. در حال حاضر دودستگی نامطلوبی برای درک این ضرورت‌ها وجود دارد. هر هنری زمانی جلوه‌گری می‌کند که ضرورت داشته باشد. «رسم زمونه» شعری بود که من برای دردهای درونی خودم سرودم اما وجود این شعر آن‌قدر ضرورت داشت که بدون آن که من یک ریال خرج و آن را تبلیغ کنم، یک شب آن را در پخش زنده خواندم و به دل‌های مردم نفوذ کرد. چرا مردم روستاهای سیستان و بلوچستان و هم‌وطنان عرب خوزستانی، مرا به اسم نمی‌شناسند اما این اثر را می‌شناسند؟

فاجعه‌ای به نام تقلید کورکورانه از غرب
این سخن را به طور عام برای هنر می‌گویم که چه در سینما، چه تئاتر و چه موسیقی، اگر هنر من بر پایه ضرورتی، از دل جامعه و نیازهای آن جوشیده باشد، بر دل می‌نشیند. در مقابل این هنر، هنر مقلد قرار دارد. شما اگر در غرب بگویید همجنسگرایی را قبول ندارید، به جنسیت‌گرایی متهم می‌شوید! همان غربی که هشت پلیس به یک فرد سیاهپوست شلیک می‌کنند و کک کسی نمی‌گزد! در چنین شرایطی عده‌ای بی‌آن‌که از محتوای گرانسگ عرفان اسلامی اطلاعی داشته باشند، همان اثری را که در غرب اجرا می‌شود، کورکورانه و مقلدانه اجرا ‌می‌کنند و این خنده‌دار و البته فاجعه‌آمیز است؛ چرا که برخی از مردم گمان می‌کنند این روند صحیح است.
من گریه‌ام گرفته بود وقتی دیدم مدل ایرانیزه‌شده یک فیلم هالیوودی در ایران ساخته شده است. برخی از فیلم‌های ما را با نوشابه‌ چهره‌های مشهور و ضرورت‌های کاذب به خورد مردم می‌دهند. مسئولان مملکتی باید این آثار را شناسایی کنند و جلوی ساخت و انتشارشان را بگیرند. ما این کار را نکرده‌ایم و می‌گوییم چرا جوانان ما طرفدار غرب می‌شوند؟ پس طرفدار چه چیزی بشوند؟
ضمن آن‌که غرب تنها این نیست که ما به دنبال آن افتاده‌ایم. من راهی از عطار نیشابوری و محمدبن‌علی‌بن‌ملک‌داد، ملقب به شمس تبریزی، به ساموئل بکت و جیمز جویس می‌بینم؛ چرا که دغدغه آن‌ها نیز دردهای بشری است.

باید برای مثنوی‌خوانی و شاهنامه‌خوانی التماس کنیم!
در آمریکا ۳۰۰ هزار جلد مثنوی چاپ می‌شود اما من باید از این فرهنگسرا به آن فرهنگسرا بروم و التماس کنم که یک‌جا اجازه بدهند من مثنوی‌خوانی و شاهنامه‌خوانی کنم! در این شرایط است که یک برند غربی با پول در ایران تبلیغ می‌شود و جا می‌افتد و فرزند شما تصور می‌کند که ننگ است اگر یک کفش عادی ایرانی بپوشد! و عده‌ای به ریش من و شما می‌خندند و ما را عقب‌مانده می‌خوانند! به خاطر دارم همراهان آنه‌ماری شیمل، به ما که فارسی‌زبان هستیم رشک می‌ورزیدند که مثنوی و شاهنامه و تأثیرات قرآن بر این دو را بی‌واسطه‌ی ترجمه می‌فهیم. من روزی که آن‌ها را ملاقات کردم این شعر جناب فردوسی را می‌خواندم:
تو ای سام تخم بدی را نکار
چو کشتی دهد بد تو را کردگار
که هرکس که تخم بدی را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت
و این همان «خسرالدنیا و الاخره» است… داستان‌ها، افسانه‌ها و ادبیات گرانسنگ ما در سینه‌ها نابود می‌شود و این‌جاست که من احساس خطر می‌کنم. رسانه‌های جمعی، روزنامه‌ها، اهالی فرهنگ و متولیان فرهنگی باید به این معضلات رسیدگی کنند…

درباره بخش تحریریه ویکی سمنان