درس زندگی در دبیرستان پهلوی

این خاطره توسط استاد ذبیح‌الله وزیری نقل شده است.
در یکی از روزهای سرد و بارانی زمستان سال ۱۳۳۶ دانش‌آموز کلاس نهم دبیرستان پهلوی بودم. زنگ‌های ورزش معمولاً در حیاط مدرسه و تحت راهنمایی دبیر ورزش، ابتدا نرمش می‌کردیم. بعد شاگردان به چند دسته تقسیم می‌شدند، تعدادی در حیاط دبیرستان، والیبال و تعدادی هم بسکتبال و چند نفری هم پینگ‌پُنگ بازی می‌کردند.
آن‌روز در هوای سرد و بارانی زمستان، قادر به ورزش در حیاط دبیرستان نبودیم. بنابراین دبیر ورزش پیشنهاد کرد که همگی به کلاس درس برویم و یک بازی فکری انجام بدهیم. همگی به کلاس آمدیم و سرِجای خود نشستیم. دبیر ورزش از شاگردان کاغذ خواست. سپس پشت میز دبیران نشست و مشغول نوشتن شدن. بعد از جای خود بلند شد و گفت: «حالا می‌خوایم یه بازی فکری انجام بدیم.» و بعد به یکی از شاگردان ردیف اول که در گوشه نیمکت نشسته بود اشاره کرد که پای تخته بیاید. دبیر توضیح داد: «من روی این کاغذ یک جمله نوشتم و می‌خوام به دوستتان بدم تا اون رو بخونه و جمله رو حفظ کنه.» و بعد به هم‌کلاسی ما سفارش کرد که نباید جمله را بلند بخواند. پس از اینکه دانش‌آموز جمله را خواند و به ذهن سپرد، معلم از او خواست که بشیند و آنچه را که روی کاغذ خوانده‌است، در گوش دوست بغل‌دستی بگوید و نفر دوم نیز جمله‌ای را که شنیده به بغل‌دستی خود انتقال بدهد و این زنجیره تا آخرین نفر کلاس تکرار شود.

زمان زیادی گذشت تا هم‌کلاسی‌ها بتوانند جمله‌ای را که شنیده بودند در گوش دیگری تکرار کنند. وقتی این دور به آخرین نفر رسید، دبیر از او خواست که پای تخته بیاید و بلند به دوستانش بگوید که چه شنیده‌است. وقتی آن فرد جمله‌ای را که شنیده بود بیان کرد، همه کلاس با صدای بلند شروع به خندیدن کردند چون جمله، آنی نبود که معلم روی کاغذ نوشته بود و به دانش‌آموز اول داده بود.
دبیر ورزش گفت: «دیدین که وقتی یک جمله خونده می‌شه و به گوش یک نفر دیگه می‌رسه، چقدر با اصل جمله فرق می‌کنه. هیچکس عمداً جمله رو عوض نمی‌کنه ولی به دلیل عدم دقت لازم در خواندن، شنیدن و بیان کردن، ناخودآگاه ساختار و در نتیجه مفهوم اون تغییر می‌کنه. پس بهتره وقتی چیزی رو می‌خونین و یا بیان می‌کنی، دقت کنید؛ تا هم تو اصل جمله تغییری حاصل نشه و هم تو مفهومش.»

خاطرات بیشتری از ذبیح الله وزیری را اینجا بخوانید: