شناسنامه اثر:

نویسنده: محسن ادهم
کارگردان: بهنام نجم الدین
میکس، مستر و تدوین: احمد صبوری

صدا پیشگان:
عبدالله صندوقدار، سمیه خیرآبادی، پیمان پاکدل، شبنم دانایی، مروارید سلمانی، مریم کریمی، آناهیتا کمالی، علی شمس، بهنام نجم الدین، محسن ادهم و احمد صبوری.

اسپانسرها:

متن پادکست:

عبدالله وارد می‌شود

صحنه اول نمایش عبدالله وارد می‌شود
روز – خارجی
(راننده آتشنشانی و همکارش در خیابان به طرف محل حادثه در حرکت و مشغول مکالمه با هم):
مأمور ۱: گفتن کدوم بیماستان؟
مأمور۲: من داشتم آماده می‌شدم متوجه نشدم.
مأمور ۱: پس ما داریم کجا می‌ریم؟
مأمور۲: نمیدونم!!
مأمور۱: پس تو چی می‌دونی؟
مأمور۲: خب تو پشت فرمونی.
مأمور ۱: میخوای از مرکز سوال کنی؟
مأمور۲: بیسیم کجاست؟
مأمور۱: روی کمرت.
(مأمور۲ مرکز را پیج می‌کند)
مأمور۲: مرکز موقعیت رو به ما اعلام کنید.
مأمور۱:تو عالی‌ای!
مرکز: بیمارستان سینا
مأمور۲: دریافت شد.
مأمور۱: هیچی دیگه درج در پرونده!
مأمور۲: از بچه‌ها شنیدم خودکشیه!
مأمور۱: یه مأمور آتشنشانی پیگیر و وظیفه شناس!
مأمور۲: گفتن مرده یا زن؟
مأمور۱: نوزاده!
مأمور۲: نوزاده؟ کی نوزاده؟
مأمور۱: کسی که می‌خواد خودکشی کنه!
مأمور۲ (با خنده): یه نوزاد رفته روی پشت بوم بیمارستان؟
مأمور۱: توی شغل ما هر اتفاقی ممکنه!
مأمور۲: فیلم علمی تخیلی کمتر ببین.
مأمور۱: همین که ما باهم همکاریم کلی تخیلیه!
مأمور۲: الان دقیقاً باید چیکار کنیم؟
مأمور۱: خودمونو سالم برسونیم اونجا. واقعاً دارم از دستت روانی می‌شم!
مأمور۲: آژیر رو روشن کن!
مأمور۱: با آژیر روشن نمیشه رفت بیمارستان!
مأمور۲: پس گاز بده. گاز.

صحنه دوم نمایش عبدالله وارد می‌شود
روز- خارجی- حیاط و محوطه بیمارستان
(صدای همهمه ی مردم به گوش می‌رسد. نوزادی روی پشت بام ایستاده و قصد خودکشی دارد. ماشین آتشنشانی ایستاده و دو مأمور پیاده می‌شوند)
صدای زن: یا حضرتی عباس، خُوشتون ژیری نَوَنِه؟ (ترجمه: یا حضرت عباس، خودشو پایین نندازه!)
صدای مرد: مسلماً ژو کاری خُو نیَه. (ترجمه: مسلما کارش خوب نیست)
صدای زن دوم: فقط خدا نگهش داره، بیچاره مادرش.
مأمور ۲ (با تردید): کسی لب دیوار نیست؟
مأمور۱: گفتم که نوزاده!
مأمور۲: تو اصلاً چیزی می‌بینی؟
مأمور۱: پس به نظرت مردم دارن فیلم می‌بینن؟
مأمور۲: اون نردبون رو وردار بیار!
مأمور۱: بله چشم قربان از الساعه انجام میشه فقط ارتفاع ساختمون یه کم بلندتر از نردبون ماست. بقیه شو قراره پرواز کنین؟
مأمور۲: ای بابا تو هم شوخیت گرفته، الانه که خودشو بندازه پایین بدبختمون کنه.
مأمور۱: این ساختمون مثل همه ساختمونای بلند شهر آسانسور داره، اینطور نیست؟
مأمور۲:همیشه باید سریع ترین راه رو امتحان کرد! یادت رفته؟
مأمور۱: خب پس بیا از همین جا پرواز کنیم! میگم نردبون جواب نمیده، می‌فهمی؟
(کسی از میانه جمعیت پیش می‌آید.)
دکتر: آقا تو رو قرآن اون بچه رو بیارین پایین. اگه خودشو بندازه من و همه سهامدارها باید در اینجا رو تخته کنیم و بریم واسه آب خنک!
مأمور۱:آسانسور کجاست؟
دکتر: مسأله اینه که در پشت بوم رو قفل کرده از پشت.
مأمور۲: همین نوزاده؟ حتماً دارین شوخی می‌کنین!
دکتر: کس دیگه‌ای بالا نیست.
مأمور۲: خب در رو می شکنیم!
مأمور۱: مثلاً نباید متوجه بشه!
مأمور۲: دکتر نگفتید چرا می‌خواد خودکشی کنه؟
دکتر: عزیزم ما هم توی همین وضعیت پیداش کردیم. شما نجاتش بده خودم ازش می‌پرسم.
(صدایی شنیده می شود.)
صدای پدر نوزاد: آقایون با شمام. خواهش می‌کنم پسرمو نجات بدین. آقایون اومده لبه دیوار!
مأمور۱: کی داره حرف می‌زنه؟
مأمور۲: فکر کنم پدر بچه است.
مأمور۱: آفرین! درست فهمیدی فقط کجاست؟
دکتر: سرکاره! اینجا نیست. ما هم از صبح فقط صداشو می‌شنویم.
مأمور۲: دیدی فیلم علمی تخیلیه؟
جمعیت هراسان پیش می‌رود و صدای همهمه بلندتر می شود.
مأمور ۱(رو به دکتر): مادر بچه کجاست؟
دکتر: مادر بچه قرار نیست توی این خواب باشه
(صدا کند می‌شود——صدای فریاد عبدالله و همهمه جمعیت درهم می‌شوند. نوزاد می پرد.)

صحنه سوم نمایش عبدالله وارد می‌شود
صدای پیجر بیمارستان (زن): خانم دکتر دانایی به اتاق عمل.
(عبدالله با صدای گریه شدید به دنیا می‌آید. مادر عبدالله، زن همسایه، دو پرستار و دکتر به او زل زده‌اند.گریه عبدالله به شکل ناگهانی بند می‌آید. عبدالله هم به آنها زل زده)
عبدالله: چی چیه؟ مگه آدم ندیدین؟
زن همسایه غش می‌کند پرستارها او را می گیرند و روی تخت می‌خوابانند.
مادر عبدالله (رو به زن پرستارها): مُو بَر هُمسیه‌ن جا وِگیرین غَش کَردِش. (ترجمه: همسایه من رو بگیرین، غش کرد.
مادر عبدالله: (رو به زن عبدالله): الهی ننه ته فدا ببو. هزار الله اکبر. (ترجمه: الهی مادر فدات بشه. هزار الله اکبر)
دکتر: کدوم الله اکبربچه داره حرف می‌زنه!
مادرعبدالله: ته چشی بگردون ننه جان! دِ هَمَن دیگه وَشکا بُلبُلین واری حِکاتی ماکَره. (ترجمه: دور چشمات بگردن مادر جان. بچم مثل بلبل حرف می‌زنه)
دکتر: بله خانم! مثل بلبل حرف می‌زنه اما مثل اینکه متوجه نیستین! میگم بچه به دنیا نیومده داره حرف می‌زنه! خانم سلمانی برو بگو خانم دکتر مداح رو پیج کنن بیاد اینجا!
عبدالله: خانم دکتر مداح که خیلی بداخلاقه! بگو یه خوبشو پیج کنن.
(پچ پچ پرستارها و خروج یکی از آنها از صحنه)
عبدالله (رو به مادر): ننه داشتن یه خواب بدی می دیدن!
مادرعبدالله: الله تَه دور بَگردون چی چی خونی مِدیه چه؟ (ترجمه: الهی دورت بگردم. خواب چی می‌دیدی؟)
عبدالله: ننه از دست این فرشته ویکی، همون اول کار رفته بودن پشت بون بیمارستان خودکشی کنن!
دکتر: خدایا این بچه چی داره میگه؟
زن همسایه: ای خُدِه جان! ان چه جونوریه؟ نرینه هَنِه نیه می چی؛ داره حکاتی ماکره! (ترجمه: ای خدا! این چه جونوریه؟ پسره هنوز به دنیا نیومده داره حرف می‌زنه.)
(زن همسایه دوباره غش می‌کند.)
صدای پدر عبدالله: پسرم خوش اومدی به این دنیا. طبق معمول نفهمیدم مادرت چی می‌گفت اما مهم اینه که داشت قربون صدقه گل پسرمون می‌رفت. از سر کار می‌بوسمت.
عبدالله: ای ننه شنیدی؟
مادرعبدالله: ها نَنَه جان ته پی‌یِری صدا با که ژو پی‌یَری بَسوزَنَن! (ترجمه: آره مادر جان! صدای پدرت بود که پدرشو بسوزونن.)
عبدالله: یعنی بابا هم مثل ویکی قراره رو مخ من هفت سنگ بازی کنه؟
صدای پیجر بیمارستان: خانم دکتر مداح، خانم دکتر مداح هرچه سریعتر به بخش زایمان.
دکتر(رو به عبدالله): والا صدای پدرتون از صبح پدر مارو درآورده.
عبدالله: خانم دکتر به اینا بگو یه لباس تن ما بکنن از خجالت آب شدیم. ای! بده، پیسِه!
دکتر(رو به پرستاران): تن این بچه یه چیزی بکنین تا تکلیف ما روشن شه.
(پرستاران در حال لباس پوشانیدن به عبدالله هستند.)
پرستار۱: ای بابا! یه دقیقه آروم بگیر بچه بزار این لباسو تنت کنم.
پرستار۲: واقعاً سرتقه.
عبدالله: این تیکه پارچه چی چیه تن من می‌کنین برین یه دست لباس شیک برام بگیرین.
مادرعبدالله: ننه ته دور بگرده هُوشتره تَه رَ هاگیچن. (ترجمه: مادر دورت بگرده. خودم برات خریدم.)
عبدالله: بابا هن بود؟
مادرعبدالله: نه پی‌یِر بِمرد! (ترجمه: نه پدرمرده)
عبدالله: یعنی لباسن تنها تنها رفتی خریدی برام؟
زن همسایه: چی چی مِشنوئون، مُو کَلَه داره سوتَ مِنجِه. (ترجمه: چی می‌شنوم؟ سرم داره سوت می‌کشه.)
مادر عبدالله: بَر هُمسیه جان شُعلَه کَمی کَه! تَه کَلَه سوتَه مِنِنجه! (ترجمه: همسایه جان شعله رو کم کن دیگه سوت نمی‌کشه.)
(خانم دکتر مداح با پرستار وارد می‌شوند)
دکترمداح: چی شده خانم دکتر؟ خانم سلمانی چی می‌‌گن؟
دکتر: والا نمی دونم چی باید بگم انگار دارم خواب می بینم!
عبدالله: منن داشتن خواب می دیدن! چه خوابی هم! یه بند توی کله ام حرف می‌زد. پدر نامرد انگار دایره‌المعارفه!
دکترمداح: این واقعاً داره حرف می‌زنه!
عبدالله: الان حرف زدن من مهمتره یا ویکی؟
پدرعبدالله: پسرگلم میشه برای پدر بگی این ویکی کیه؟
مادرعبدالله: ته پی‌یَر بَسوزَنُن کُه هِچ موقِع هوشتَرَه دِنیه و تَه صِدا هَمه جا دَرِه. (ترجمه: پدرتو بسوزونن که خودت هیچوقت نیستی و صدات همه جا هست.)
پدرعبدالله: من به قربون اون شیرین زبونی‌هات که همش به قول خودت حکات سمنانی میکنی. زود میام خونه. بذار گل پسرم از این ویکی بگه برامون. بگو عزیز دل بابا.
خانم مداح: اینجا چه خبره؟
دکتر: این صدای پدر بچه بود. از صبح تا حالا همه چی توی بیمارستان کوفتی دیوونه کننده است.
عبدالله: خدمت شما عرض کنم که ویکی! ها….. ویکی. میگه سمنانیه، سمنانی تیر. از ازل بوده تا ابد. یعنی شما فرشته ویکی ندارین؟
پدرعبدالله: پسرم این فرشته با شما حرف می‌زنه؟
عبدالله: شاید باورتون نشه اما من همه این شهر رو مثل کف دستم می شناسم. مثل یه نوار ضبط شده یه تک بهم دیتا می‌ده. میگه این بنای تاریخی اسمش اینه، سال ساختش اینه، این مغازه فلان جاست کارش اینه، آف پاییزه‌اش اینقده. صاحب مغازه فلانیه شماره تلفنش فلانه آدرسش فلان جاست. بهم میگه من فرشته دانسته‌های توام. دیوونه‌ام کرده لامصب.
دکتر: خانم دکتر مداح تو رو خدا اگه ممکنه این خانم و بچش رو هرچه زودتر مرخص کنید تا از این وضعیت برزخی بیایم بیرون.
دکتر مداح: زده به سرت خانم دکتر؟ این بچه داره حرف می‌زنه. برین رئیس بیمارستان رو خبر کنین. این یه بمب خبریه توی این شهر. می‌دونین به دنیا اومدن این بچه توی بیمارستان ما چی کار میکنه برامون؟
مادر عبدالله: ته دردی موجون عبدالله جان.
(موزیک دریاچه قوی چایکفسکی پخش می شود)

پایان پادکست اول